دیگه آخرشه کاش بمیرم

سخت است درک کردن دخــــ ـــــتری که....

غــ ـــم هایـــــ ـش را خودش میـــ ــداند و دلش ...

که همه تنـــ ـــــ ـــــها لبــــخـــندهایش را میبینند...

که حســــ ــــــ ـــــرت میـــــخورند بـــخاطر شاد بودنــــ ــــ ـــش ...

بخاطر خنده هایـــــــ ــــــــ ــــش ......

وهیــــــ ـــــــــ ــــــچکس جز همان دختـــــ ـــــر

نمیــ ـــداند چقدر تنهاســ ـــــت ...

که چقدر میـــــــــ ـــــــ ـــــترسد ...

از باخـــــــــ ــــــــتن ...

از اعتــــ ــــــ ــــــمادِ بی حاصلش ...

از یـــــ ـــــ ـــــخ زدن احسـ✘ـاس...

اینجـــا زمين استـــ
رســـمـ آدمهـــايش عجيبـــ استـــ

اينجـــا گــمـ كــه بشــوے

بجـــاے اينكــه دنبالتـــ بگــردند فرامـــوشتـــ ميكنند

عـــاشق كـــه بشوے

بجــاے اينكـــه دركتـــ كنند متهمتـــ ميكنند

فرهنگـــ لغتـــ اينجـــا

چيزے از عشــق و احســـاس و غـــرور ســـرش نميشـــود

زيــاد كــه خوبـــ باشے زيــادے ميشـــوے

زيــاد كــه دمـ دستـــ باشے تكـــرارے ميشـــوے

زيــاد كــه بخنـــدے برچسبـــ ديوانـــگے ميخـــورے

و زيــاد كــه أشكـــ بــریزے... عآشــــــقے...

!!!

اينجـــا بايــد فقطـ براے ديگـــران نفس بكشــــے...!!!

من یک دخترم...

وقتی دلم میگیرد...

بشقاب ها را نمیشکنم...

شیشه ها را نمیشکنم...

غرورم را نمیشکنم...

دل کسی را نمیشکنم...

زورم به تنها چیزی که میرسد...

این بغض لعنتی است...

طناب دار جلو چشام

یه چهار پایه چوبی کهنه میرقصه زیر پاهام

رفیقام قاطی دشمنام،

نمیشه تشخیص دادشون از هم

مثل ضربه هایی که زده بودم

نا منظم و پشت سر هم

میاد جلو یه نفر با یه پارچه رو سر

یه ادم ترسو که داره فکرای زیادی توی سر

نگاهش قفل تو چشام

خالی میشه زیر پاهام

یکم سر و صدا

تــــــــــــــــــــمــــــــــــــــــــــــــام

میـــــم مثه یه مـــــرد جوون ...

میـــــم مثه موهایی که ریختن اسون ...

میـــــم مثه مـــــردی بود ...

که دیگه نیست .......????

میم مثل مـــــــــرتضـــــــــی

مرتضی عزیز از امشب صدای قشنگت با صدای گریه های

ما به گوش میرسه....

برای خوبیای تو نباید گریه كرد، باید هق هق زد.

رسیدن به معبودت رو بهت تبریك میگم.

و فقدانت رو به همه تسلیت...

آه، زود رفتی...

حنجره طلایی همیشه به یادت میمونیم

سلطان صدای عشق،مرتضی، سخته گفتنش

ولی، روحت شاد و قرین رحمت خدا بیامرزدت....

از انسان بودنم شرم میکنم!!!

گاهی میخواهم انسان نباشم

گوسفندی باشم و پا بر روی یونجه ها بگذارم!

اما...دلی را دفن نکنم!

گرگی باشم و گوسفند ها را بدرم

اما...

اما بدانم کارم از روی ذات است نه هوس!

 خفاش باشم که شبها گردش کنم با چشمهای کور...

اما خوابی را پرپر نکنم!!

کلاغی باشم که قارقار کنم

اما پرهایم را رنگ نکنم و دلی را با دروغ به دست نیاورم!!!

چه میدانم شاید.....

 حیوانات به قصد "توهین"

یکدیگر را "انسان"خطاب میکنند..!!!!!!!

گاهی باید نبخشید

کسی را که بارها او را بخشیدیو نفهمید

تا این بار در آرزوی بخشش تو باشد

گاهی نباید صبر کرد باید رها کرد ورفت

تا بدانند که اگر ماندی رفتن را بلد بوده ای

گاهی بر سر کارهایی که برای دیگران انجام میدهی باید منت گذاشت

تا آن را کم اهمیت ندانند

گاهی باید بد بود

برای کسی که فرق خوب بودنت را نمی داند

و گاهی... باید به آدمها از دست دادن را متذکر شد

آدمها همیشه نمی مانند یکجا در را باز میکنند وبرای همیشه میروند..

دلم خوش نیست غمگینم

کسی شاید نمیفهمد

کسی شاید نمیداند

کسی شاید نمیگیرد مرا از دست تنهایی

تو میخوانی فقط شعری و زیر لب آهسته میگویی:

عجب احساس زیبایی

تو هم شاید نمیدانی..........

خـــــدایــــــــا !!!

دست هـایـم را زده ام زیــر چـانه.......

مات و مبـهـوت نگاهت میکنم......

طـلبکار نیستم.........

فقط مشـتاقم بدانـم......

ته قصه ات چه میکنـی با مـن؟؟؟؟؟؟؟؟

 خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا

 خدایا...

کودکان گل فروش را می بینی؟؟؟؟

مردان خانه به دوش را می بینی؟؟؟؟؟

دخترکان تن فروش را می بینی؟؟؟؟

مادران سیاه پوش و پسران کلیه فروش را می بینی؟؟؟؟

انسان های آدم فروش را هم که می بینی...

همه را می بینی؟؟؟؟

زمینت بوی بدی گرفته...

دلم کمی خدا میخواهد ....

کمی سکوت ...

کمی آخرت ...

کمی دل بریدن میخواهد ...

کمی اشک ...

کمی بهت ...

کمی آغوش آسمان ...

دلم یک کوچه میخواهد بی بن بست ...

و یه خدا تا کمی باهم قدم بزنیم !!!!!!!

فقط همین ...... !!!!!

خسته ام از تظاهر به ایستادگی

از پنهان کردن زخم هایم

زور که نیست !

دیگر نمیتوانم بی دلیل بخندم


با لبخندی مسخره وانمود کنم همه چیز رو به راه است....!

اصلأ دیگر نمیخواهم که بخندم

میخواهم لج کنم ، با خودم ، با تو ، با همه ی دنیا...!

چقدر بگویم فردا روز دیگریست و امروز بیاید و مثل هر روز باشی....؟؟!

خسته ام .... از تو .... از خودم....از همه ی زندگی ....

حرفـے نیست...!!!

خودم رایادداشت میکنم تا یادم نرود....!!!

اینجا مال من است...

اینجا تنها جایـے ست کـﮧ از دغدغـﮧها و قانونمندی ها فارغ می شوم ...

اینجا تنها جایـے ست کـﮧ نیاز به توجیـﮧ ندارم...

اینجا تنها جایـے ست کـﮧ آرامم... اینجا مال من است...

هـے رفیق ..

من خسته ام...

اینجا تنها قلمرو بی چون وچرای من است!

در برابر تمام سیاهی های جهان

اینجا همان نقطه ی روشن است...برای من

     من پچه نیستم می فهمم و اینقدر عقل و شعور دارم

که رفتار دیگران رو با خودم درک کنم  بد نبودم

 و برای هیچ کس از ته دل بد نخواستم ولی نمی دونم

 چی شد؟؟؟وقتی آدم حس میکنه در مقابل رفتار  دیگران

 کم  آورده دیگه نمی تونه طاقت بیاره خدا من از همه چی

 می ترسم ونمی دونم چه طوری بتونم تو این دنیای نکبتی

 زندگی کنم  خدا جونم   با همین سن کمم چیز هایی رو

 تو جامعه  دیدم و شنیدم  که خیلی از حس کردن این معضلات ناتوانن 

من...!!! دختری  از دیار ایران امروز می نویسم تا شاید

  لحظه ای از غم و غصه گذر کنم ...
    

بي خودي پرسه زديم

 صبحمان شب بشود ...

بي خودي حرص زديم

 سهم مان كم نشود ...

ما خدا را با خود سر دعوا برديم

وقسم ها خورديم

 ما به هم بد كرديم

 ما به هم بد گفتيم

 ما حقيقت ها را زير پا له كرديم

وچقدر حظ برديم

 كه زرنگي كرديم

 روي هر حادثه اي حرفي از پول زديم

از شما مي پرسم

 ما كه را گول زديم؟؟؟؟؟